- پر آمدن
- یا پر آمدن قفیز
معنی پر آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
افاده کردن فیس کردن تکبر فروختن پز آمدن، در معرض نور گذاشتن دوربین عکاسی در مدت لازم
باز گشتن عقب رفتن
بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
برآمدن، بالا آمدن، کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود
کنایه از به سر آمدن عمر، برای مثال همان گر نیاید نخوانمش نیز / که گر زاین یکی را پر آید قفیز (فردوسی - ۵/۲۳۷)
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
کفایت کردن
پر دادن بکسی یا کسی را او را تشجیع کردن، آزاد گذاردن و تقویت کردن او را در کاری، تجمل و قدرت و دستگاه دادن وی را
در تداول سینه زنان با دیگران هم آواز شدن، دم آمدن زمین
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
لاف زدن، ادعا کردن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
فرود آمدن، پائین آمدن
گردیدن رنگ چیزی از آفتاب و آتش داغدار شدن از آتش زرد رنگ شدن از اثر حرارت برهودن بیهودن پیهودن تلویح قشف
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
نزدیک آمدن، تقدم، استقبال، بحضور آمدن
به تنگ آمدن، ملول شدن
یا شرم آمدن کسی را از چیزی. خجل بودن وی از آن چیز: شرمم آمد که باو بگویم
پیش آمدن، اتفاق افتادن
انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
پایین آمدن، به زیر آمدن، اتراق کردن
کنایه از کسی را آزادی دادن، دور کردن، گریزاندن
بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
پیش آمدن
پیش آمدن
پایین آمدن بزیر آمدن نزول کردن، فرو رفتن غروب کردن، بزیر آب رفتن غوطه ور شدن، به منزل کسی نزول کردن وارد شدن بر کسی، میل کردن، یا فرو آمدن خانه (دیوار بنا) فرو افتادن و ریختن خانه (دیوار و بنا)
نادرست نویسی غپی آمدن لاف زدن کرکری خواندن شاخ و شانه کشیدن لاف زدن گزاف گفتن
حال مرغی است که میخواهد بچه بگذارد (یکی بود یکی نبود)